خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

مترسک !...


تو ای مترسک !


آنقدر دستهایت را باز نکن.....


کسی تو را در آغوش نمیگیرد.... 


ایستادگی همیشه تنهایی میاورد!....







بگذار دیوانه صدایم کنند !...


بگذار دیوانه صدایم کنند ،


فرقی نمیکند ،


من تمام هویت خود را


از زمانی که اسمم را صدا نزدی از یاد برده ام . 



 مردّد شده ام !


میان دوست داشتن تـو


و این جان ِ ناچیز !    ...





سلامی دوباره !...


... بعد از مدت ها , سلام ...

... مدت ها با کلی اتفاقات ...

... مهمترینش , تنها تر شدن ...

... چه بد و سخته که خدا هم تنهات بذاره ...



چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به چشم دیگران چون کوه بودن
ولی در خود به آرامی شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد از این غمخانه رستن