خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

من خسته است !...


باید خودم را ببرم خانه !

صورتش را بشویم !

ببرم دراز بکشد !

دلداریش بدهم تا فکر نکند !

بگویم نگران نباش , میگذرد !

باید خودم را ببرم تا بخوابد !
من خسته است !...