خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

و این است بازی باهــم بودن !...


آدمــها
کنــارت هستند.
تا کـــی؟
تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند.
از پیشــت میروند یک روز. ..
کدام روز؟
وقتی کســی جایت آمد.
دوستــت دارند.
تا چه موقع؟
تا موقعی که
کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند.
میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه.
نه......
فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام بشود.
و این است بازی
باهــم بودن!



بگذار دیوانه صدایم کنند !...


بگذار دیوانه صدایم کنند ،


فرقی نمیکند ،


من تمام هویت خود را


از زمانی که اسمم را صدا نزدی از یاد برده ام . 



 مردّد شده ام !


میان دوست داشتن تـو


و این جان ِ ناچیز !    ...





سلامی دوباره !...


... بعد از مدت ها , سلام ...

... مدت ها با کلی اتفاقات ...

... مهمترینش , تنها تر شدن ...

... چه بد و سخته که خدا هم تنهات بذاره ...



چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به چشم دیگران چون کوه بودن
ولی در خود به آرامی شکستن
برای هر لبی شعری سرودن
ولی لبهای خود همواره بستن
چه دردیست در میان جمع بودن
ولی در گوشه ای تنها نشستن
به رسم دوستی دستی فشردن
ولی با هر سخن قلبی شکستن
به نزد عاشقان چون سنگ خاموش
ولی در بطن خود غوغا نشستن
به غربت دوستان بر خاک سپردن
ولی در دل امید به خانه بستن
به من هر دم نوای دل زند بانگ
چه خوش باشد از این غمخانه رستن





دلم گرفته....

دلم گرفته....

مثل همیشه...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

واقعا جرم برگا چیه که زیر پاهای آدما له میشن ؟!...

دیگه چیزی نمییاد به ذهنم...

ذهنم , مغزم , و... تا اطلاع ثانوی تعطیلن !!!






تسلیت قلب صبورم !...

دلم مثل همیشه گرفته...

شب تولد و تنهایی و سکوت...

گاهی فکر میکنم برای همه , رفتم تو لیست فراموش شده ها !



و اینک میشکند

قلب بارانی برگ های زرد پائیزی

که چرا فصل مرگ تنهایشان گذاشته !




.: من که نیستم, اما شما دوستای گلم همیشه شاد باشید :.








شعرامو خط خطی کردم...


من به هر شاخه نشستم


دل به هر دانه که بستم


سوگ تازه ای نوشته روی سینه ی شکسته ام


من اسیر سرنوشتم


سرنوشت پیر و زشتم


جای حرف خوب بودن


حرف رفتنو نوشتم


تو هنوز اول راهی


راه من راه تباهی


جفت پرواز تو بازه


جفت من کفتر چاهی


فصل من فصل خزونه


یه خزونه بی نشونه


حیف از من دیگه گفتن


کار من دیگه تمومه


توو سر انگشتای بارون


من تولدی ندیدم


گل گلدون حیاتو


تووی تاریکی نچیدم


من سراینده ی دردم


عاشق گل های زردم


اما حتی دیگه امروز


شعرامم خط خطی کردم







یلداتون مبارک...



تو میری و من فقط نگاهت می کنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم
بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای دیدن تو همین یک لحظه باقیست



خوشا به حال دوستان , که امشب رو  کنار خونواده شون , خوشحال و سر مستن...


برای همگی آرزوی بهترین ها رو دارم


از این یلدا , تا یلدای بعدی...








دلم بس ناجوان مردانه تنگ است...

سلام , سلام , سلام , سلام...


السلام و علیک یا ابا عبدالله...


دلم گرفته اساسی...


دلم میخواست میرفتم تو این هیئتا...


یه دل سیر برای همه چیز اشک میریختم...


اما حیف , که مثل همیشه تو زندگیم تنهام...


چه سخته در میان جمع بودن ؛ ولی در گوشه ای تنها نشستن ؛ به چشم دیگران چون کوه بودن ؛ ولی در خود به آرامی شکستن . . .


چه سخته شونه ی دردو دل دیگران باشی, اما خودت نتونی با کسی حرف بزنی...


چه سخته بیشتر از حد معمول دیگرانو درک کنی...


به خاطر محبت کردن زیاد به دیگران همیشه مقصر باشی...


همیشه همه دیوارا سر تو وار شه...


اما خوبیش اینه که , به معبودت , و محبوبت نزدیک میشی...


چه خوبه که با همه سختیا کنار بیایمو , خوب زندگی کنیم...


برای همه ی عزیزان خواننده ی این پست و وبلاگ آؤزوی موفقیت دارم و زندگی رویائیشونو , براشون آرزو میکنم...


"التماس دعا"







برگ خزونی...



ذهنم خالی شده...

خالی از حرفا , از کلمه ها...

از همه چیز....

هر چی میخوام بنویسم هیچی تو ذهنم نمیاد...

فقط همین جمله ی خودم :



برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...



واقعا  جایی ندارم...




منم اون برگ خزونی...

سلام...

اومدم بنویسم اما نمیدونم چی...

اما دلم گرفته...

مثل دل فصل خزون , که با اومدن زمستون گرفته...

مثل آخرین برگ روی درختا ,  که میفتن و ماها بی توجه بهشون , از روشون رد میشیم...

بدون اینکه فکر کنیم شاید حکایت خودمون , شبیه یکی از این برگا باشه...


منم اون برگ خزونی , که زیر پای رهگذر , له میشه...


به جرمِ...


واسه امروز بسه , چون حوصله هیچی ندارم...


تا پست بعدی , بدرود...






درود نامه !...

به نام او که آغاز اقاقی ست


و نامش تا همیشه سبز و باقی ست



خدمت همه ی دوستان گلی که احتمالا این بلاگ و پست رو میخونن درود میگم...


به کلبه ی درویشی دل من خوش اومدین...