خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

خزون نامه ی دلم...

برگی خزان دیده در ایوان بهارم , دردا که درین دنیای بی مرهم دگر جایی ندارم !...

دلم بس ناجوان مردانه تنگ است...

سلام , سلام , سلام , سلام...


السلام و علیک یا ابا عبدالله...


دلم گرفته اساسی...


دلم میخواست میرفتم تو این هیئتا...


یه دل سیر برای همه چیز اشک میریختم...


اما حیف , که مثل همیشه تو زندگیم تنهام...


چه سخته در میان جمع بودن ؛ ولی در گوشه ای تنها نشستن ؛ به چشم دیگران چون کوه بودن ؛ ولی در خود به آرامی شکستن . . .


چه سخته شونه ی دردو دل دیگران باشی, اما خودت نتونی با کسی حرف بزنی...


چه سخته بیشتر از حد معمول دیگرانو درک کنی...


به خاطر محبت کردن زیاد به دیگران همیشه مقصر باشی...


همیشه همه دیوارا سر تو وار شه...


اما خوبیش اینه که , به معبودت , و محبوبت نزدیک میشی...


چه خوبه که با همه سختیا کنار بیایمو , خوب زندگی کنیم...


برای همه ی عزیزان خواننده ی این پست و وبلاگ آؤزوی موفقیت دارم و زندگی رویائیشونو , براشون آرزو میکنم...


"التماس دعا"







نظرات 1 + ارسال نظر
بهم یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:06

اره سخته ...
خیلی هم سخته ...
وقتی که محبت زیادی میکنی و بعد میفهمی این محبت باعث شده که یه کس عزیز رو از دست بدی .
قدر کسانی رو که داریم وقتی میفهمیم که اونا رو از دست بدیم ...
واقعا جملاتتون حرف دل من بود و اما جمله آخر رو من با اجازتون اضافه میکنم.

چقدر سخته وقتی یکی رو با دل پاک میبینی که هیچی تو دلش نیست و بهت ذل زده ... و همش آرزو میکنی کاش میتونستی بهش بگی برام دعا کن ...
یا حق

فقط میگم ممنون به خاطر نظر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد